اشعار محمدرضا آقاسی

  • متولد:

شیعه یعنی تشنگی در شطّ آب / محمدرضا آقاسی

ساقی! امشب باده از بالا بریز
باده از خمخانه ی مولا بریز

باده ای بی رنگ و آتش گون بده
زان که دوشم داده ای افزون بده

ای انیس خلوت شب های من!
می چکد نام تو از لب های من

محو کن در باده ات جام مرا
کربلایی کن سرانجام مرا

یا علی! درویش و صوفی نیستم
فاش می گویم که کوفی نیستم

لیک می دانم که جز دندان تو
هیچ دندان لب نزد بر نان جو

یا علی! لعل عقیقی جز تو نیست
هیچ درویشی حقیقی جز تو نیست

لنگ لنگان طریقت را ببین
مردم دور از حقیقت را ببین

مستِ مینای ولایت نیستند
سرخوش از شهد هدایت نیستند

خیل درویشان دکان آراستند
 کام خود را تحت نامت خواستند

خلق را در اشتباه انداختند
یوسف ما را به چاه انداختند

کیستند اینان؟ رفیق نیمه راه
وقت جان بازی به کنج خانقاه

فصل جنگ آمد، تماشاگر شدند
صلح آمد، لاله ی پرپر شدند

دل به کشکول و تبرزین بسته اند
بهر قتلت تیغ زرین بسته اند

موج ها از بس تلاطم کرده اند
راه اقیانوس را گم کرده اند

موج ها را می شناسی مو به مو
شرحی از زلف پریشانت بگو

باز کن دیباچه ی توحید را
تا بجوید ذره ای خورشید را

یا علی! بار دگر اعجاز کن
مشت های کوفیان را باز کن

باز کن چشمان ناز آلوده را
بنگر این چشم نیاز آلوده را

باز گو شعب ابی طالب کجاست
آن بیابان عطش غالب کجاست

تا ز جور پیروان بوالحکم
سنگ طاقت زا ببندم بر شکم

تشنگی در ساغرم لبریز شد
زخم تنهایی فساد انگیز شد

آتشی افکند در جان و تنم
کاین چنین بر آب و آتش می زنم

تاول ناسور را مرهم کجاست؟
مرهم زخم بنی آدم کجاست؟

مرهم ما جز تولای تو نیست
یوسفی، اما زلیخای تو کیست؟

ای که هر دم، دم ز حیدر می زنی
بر یتیمان علی سر می زنی؟

شاهد اقبال در آغوش کیست؟
کیسه ی نان و رطب بر دوش کیست؟

کیست آن کس کز علی یادی کند؟
بر یتیمان من امدادی کند

دست گیرد کودکان درد را
گرم سازد خانه های سرد را

ای جوانمردان! جوانمردی چه شد؟
شیوه ی رندی و شبگردی چه شد؟

شیعگی تنها نماز و روزه نیست
آب تنها در میان کوزه نیست

کوزه را پُرکن ز آب معرفت
تا در او جوشد شراب معرفت

باده ی «ممّا رَزُقناهُم» بنوش
«یُنفِقون» بنیوش و در انفاق کوش

هم بنوش و هم بنوشان زین سبو
«لَن تَنالوا البرّ حتی تُنفِقوا»

جست وجویی کن سبوی باده را
شست و شویی کن به می، سجاده را

هر چه هستی، جان مولا، مرد باش
گر قلندر نیستی، شبگرد باش

سیرکن در کوچه های بی کسی
دور کن از بی کسان دلواپسی

ای خروس بی محل! آواز کن
چشم خود بر بند و بالی باز کن

شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هیأتیم؟

با یتیمان چاره «لاتَقهَر» بود
پاسخ سائل «ولا تَنْهَر» بود

دست بردار از تکبّر و از خطا
شیعه یعنی جود و انفاق و عطا

چیست درویشی به جز فانی شدن؟
در دل گرداب، طوفانی شدن

موج گردیدن به بحر کائنات
تشنه ماندن بر لب آب فرات

گر تو درویشی، دمی اندیشه کن
سیره ی آل علی را پیشه کن

شیعه یعنی شرح منظوم طلب
از حجاز و کوفه تا شام و حلب

شیعه یعنی یک بیابان بی کسی
غربت صد ساله بی دلواپسی

شیعه یعنی صد بیابان جستجو
شیعه یعنی هجرت از من تا به او

شیعه یعنی دست بیعت با غدیر
بارش ابر کرامت بر کویر

شیعه یعنی عدل و احسان و وقار
شیعه یعنی انحنای ذوالفقار

از عدالت گر تو می خواهی دلیل
یاد کن از آتش و دست عقیل

جان مولا! حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن

این تجمل ها که بر خوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست

می سزد کز خشم حق پروا کنیم
در مسیر چشم حق، پَروا کنیم

این دو روز عمر، مولایی شویم
مرغ، اما مرغِ دریایی شویم

مرغ دریایی به دریا می رود
موج برخیزد به بالا می رود

آسمان را نور باران می کند
خاک را غرق بهاران می کند

لیک مرغ خانگی در خانه است
روز و شب در بند مشتی دانه است

تا به کی در بند آب و دانه اید؟
غافل از قصّاب صاحب خانه اید

شیعه یعنی وعده ای با نان جو
کِشتِ صد آیینه تا فصل درو

شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر
بین نان خشک خود با یک اسیر

یا علی! امروز تنها مانده ایم
در هجوم اهرمنها مانده ایم

یا علی! شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین

گردش گردونه را بر هم بزن
زخم های کهنه را مرهم بزن

مشک ها در راه، سنگین می روند
اشک ها از دیده رنگین می روند

مشک های خسته را بر دوش گیر
اشک ها را گرم در آغوش گیر

چیست حاصل زین همه سیر و سلوک
تاب و تاول چهره و چین و چروک

سالها صورت ز صورت بافتیم
تا ز صورتها کدورت یافتیم

یک نظر بر قامتی رعنا نبود
یک رسوخ از لفظ بر معنا نبود

گر چه قرآن را مرتب خوانده ایم
از قلم نقش مرکّب خوانده ایم

سوره ها خواندیم بی وقف و سکون
کس نشد واقف بر سرّ «یسطرون»

سرّ حق مستور مانده در کتاب
عالمان علم صورت در حجاب

ای برادر! عالمان بی عمل
همچو زنبورند، لیکن بی عسل

علم ها مصروف هیچ و پوچ شد
جان من! برخیز، وقت کوچ شد

از نفوذ نفس خود امدادگیر
سیر معنا را از مجنون یادگیر

ای خوش آن جهلی که لیلایی شوی
هر نفس «لا» گوی «الاّ»یی شوی

تا به کی در لفظ مانی همچو من؟
سیر معنا کن چو هفتاد و دو تن

زین همه الفاظ بر هم بافتن
لبّ معنا را نخواهی یافتن
 
همچو یحیی گر نهی سر در طبق
می شود عریان به چشمت سرّ حق

هر کسی از سرّ حق آگاه شد
نور مطلق شد، فنا فی الله شد

تیغ بند از بال مردان باز کرد
هر که در خون غرقه زد، پرواز کرد

غیر ممکن نیست پروازی چنین
چشم دل بگشای و عاشورا ببین

جوشن بی پشت بر تن کن، که باز
طبل می غرّد که بر پا کن نماز

این نماز، ای دل! نماز باطن است
با وضو در جامه ی خون ممکن است

شیعه یعنی عشق بازی با خدا
یک نیستان تک نوازی با خدا

شیعه یعنی هفت خطی در جنون
شیعه طوفان می کند در کاف و نون

شیعه یعنی نشئه ی جام بلا
شیعگی یعنی قیام کربلا

شیعه یعنی تندرِ آتش فروز
شیعه یعنی زاهد شب، شیر روز

شیعه یعنی شیر، یعنی شیرمرد
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد

شیعه یعنی تیغ، تیغ موشکاف
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف

شیعه یعنی «سابقون السابقون»
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون

شیعه باید آبها را گِل کند
خطّ سوم را به خون کامل کند

خطّ سوم، خط سرخ اولیاست
کربلا بارزترین منظور ماست

کربلا گفتم، کَران را گوش نیست
ورنه از غم بلبلی خاموش نیست

بلبلان چهچه ز ماتم می زنند
روز و شب از کربلا دم می زنند

هر نظر در غنچه ای تر می کنند
یادی از غوغای اکبر می کنند

شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی، جلوه ی رنگین کمان

از لب نی بشنوم صوت تو را
صوت «انّی لا اری الموت» تو را

پرچم زلفت رها در باد شد
و از شمیمش کربلا ایجاد شد

آنچه شرح حال خویشان تو بود
تا به گیسوی پریشان تو بود

می سزد نی نکته پردازی کند
در نیستان آتش اندازی کند

صبر کن، نی از نفس افتاده است
ناله بر دوش جرس افتاده است

کاروان بی میر و بی پشت و پناه
در غل و زنجیر می افتد به راه

می رود منزل به منزل در کویر
تا بگوید سرّ بیعت با غدیر

شیعه یعنی امتزاج نار و نور
شیعه یعنی راس خونین در تنور

شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شطّ آب

شیعه یعنی دِعبِل چشم انتظار
می کشد بر دوش خود چل سال، دار

شیعه باید همچو اشعار کُمَیت
سر نهد بر خاک پای اهل بیت

یا پرستووار در پیش هشام
ترک جان گوید به تصدیق امام

مادر موسی که خود اهل ولاست
جرعه نوش از باده ی جام بلاست

در تب پژواک بانگ الرحیل
می نهد فرزند بر دامان نیل

نیل هم خود شیعه ی مولای ماست
اکبر اوییم و او لیلای ماست

این سخن کوتاه کردم، والسلام
شیعه یعنی تیغِ بیرون از نیام

30930 12 4.27

بر سر نی زلف رها کرده ای؟ / محمدرضا آقاسی


با جگر شیعه چها کرده ای...

7388 1 4.29

مشعر حق عزم منا کرده ای / محمدرضا آقاسی


کعبه ی شش گوشه بنا کرده ای؟

3873 0 3.38

عاقبت این عشق هلاکم کند... / محمدرضا آقاسی

دشت پر از ناله و فریاد بود
سلسله بر گردن سجاد بود
فصل عزا آمد و دل غم گرفت
خیمه ی دل بوی محرم گرفت
زهره ی منظومه ی زهرا حسین
کشته ی افتاده به صحرا حسین
-
دست صبا زلف تو را شانه کرد
بر سر نی خنده ی مستانه کرد
چیست لب خشک و ترک خورده ات
چشمه ای از زخم نمک خورده ات
روشنی خلوت شبهای من
بوسه بزن بر تب لبهای من
-
تا زغم غربت تو تب کنم
یاد پریشانی زینب کنم
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
-
آه از آن لحظه که بر پیکرت
زخم کشیدند به شمشیرها
آه از آن لحظه که اصغر شکفت
در هدف چشم کمانگیر ها
آه از آن لحظه که سجاد شد
همنفس ناله زنجیر ها
-
قوم به حج رفته به حج رفته اند
بی تو در این بادیه کج رفته اند
کعبه تویی کعبه به جز سنگ نیست
آینه ای مثل تو بی رنگ نیست
آینه رهگذر صوفیان
سنگ نصیب گذر کوفیان
-
کوفه دم از مهر و وفا می زدند
شام تو را سنگ جفا می زدند
کوفه اگر آینه ات را شکست
شام از این واقعه طرفی نبست
کوفه اگر تیغ و تبرزین شود
شام اگر یکسره آذین شود
مرگ اگر اسب مرا زین کند
خون مرا تیغ تو تضمین کند
-
آتش پرهیز نبرّد مرا
تیغ اجل نیز نبرد مرا
بی سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان تو ام یا حسین
جان علی سلسله بندم مکن
گردم از خاک بلندم مکن
-
عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند
تربت تو بوی خدا می دهد
بوی حضور شهدا می دهد
مشعر حق عزم منا کرده ای
کعبه ی شش گوشه بنا کرده ای؟
-
تیر تنت را به مصاف آمدست
تیغ سرت را به طواف آمدست
چیست شفابخش دل ریش ما
مرهم زخم و غم و تشویش ما
چیست به جز یاد گل روی تو
سجده به محراب دو ابروی تو
-
بر سر نی زلف رها کرده ای؟
با جگر شیعه چه ها کرده ای
باز که هنگامه برانگیختی
بر جگر شیعه نمک ریختی
کو کفنی تا که بپوشم تنت
تاگیرم دامنه ی دامنت
19054 6 4.28